محدثان و مورخان روایت کرده اند: هرگاه دردها و غم های جامعه برای مولای متقیان امیرالمومنین علی (ع) غیر قابل تحمل می گشت و می خواستند درددل خود را بیان نمایند با خود زمزمه و درددل می نمودند.
و آن حضرت معمولا به تنهایی از شهر کوفه خارج می شدند و حوالی بیابان "غری" نجف اشرف گوشه ای را بر می گزیدند و روی خاک ها می نشستند و دردهای درونی خود را با آن فضای ملکوتی بازگو می نمودند.
در یکی از روزهایی که حضرت بهمین منظور رفته بودند ناگهان شخصی را مشاهده کردند که بر اشتری سوار و جنازه ای را جلوی خود قرار داده است و به سمت آن حضرت در حرکت می باشد.
همین که آن شخص شترسوار نزدیک حضرت امیر(ع) رسید سلام کرد و حضرت جواب سلام او را دادند و سوال نمودند:" از کجا آمده ای؟"
پاسخ داد: از یمن آمده ام.
امام(ع) فرمودند:" این جنازه ای که همراه داری کیست؟ و برای چه آن را به این دیار آورده ای؟"
در پاسخ گفت:" این جنازهء پدرم می باشد او را از دیار خود به اینجا آورده ام تا در این مکان دفن نمایم امام علی(ع) اظهار نمودند:" چرا او را در سرزمین خودتان دفن نکرده ای؟"
در پاسخ اظهار داشت: چون پدرم قبل از مرگ خود وصیت کرده است که او را برای دفن به اینجا بیاوریم همچنین پدرم گفته بود: در این سرزمین مردی دفن خواهد شد که در روز قیامت جمعیتی را به تعداد طایفه ربیعه و مضر یعنی تعداد بی شماری را شفاعت نموده و از عذاب جهنم نجات می دهد و ایشان را اهل بهشت می گرداند و شفاعتش در پیشگاه خداوند پذیرفته است.
حضرت امیرالمومنین علی (ع) سوال نمودند:" آیا آن مرد را می شناسی؟" آن شخص گفت:نه او را نمی شناسم.
حضرت فرمودند:" به خداوندی خدا! من همان شخص هستم" و امام (ع) این سخن را سه بار تکرار نمودند و سپس جنازه را به کمک یکدیگر در آن سرزمین دفن کردند.
1-ارشادالقلوب دیلمی:ص440
2-بحارالانوار:ج82-ص68-ح5
3-مستدرک الوسائل: ج2-ص311-ح2
|